رمزارزها میبایست یک انقلاب سرمایهداری تلقی شوند یا سوسیالیستی؟ مشوق ارزشهای فردی میباشد یا تنها به انگیزههای جمعی بها میدهد؟ اینها از جمله پرسش های است که بعد از آشنایی با رمزارزها ممکن است به ذهن هر فردی خطور کند تا بتواند هسته ی ماجرای غیرمتمرکزسازی در دنیای رمزارزها را برای خود روشن تر کند. طی این مطلب به قلم پیتر کِی، رمزارزها را از دیدگاه ارزشهای سرمایهداری و سوسیالیستی بررسی خواهیم کرد.
مانند بسیاری از موارد دیگر، اشخاصی که وارد حوزه رمزارزها میشوند با چیزی مواجه میشوند که دوست دارند ببینند. آنها شرایطی را که جهت شفافیت یا حفظ حریم خصوصی به وجود آمده مشاهده میکنند. وضعیتی را که برای آزادی یا امنیت فراهم شده میبینند؛ شرایطی که جهت آزادیخواهی یا جهت کالای عمومی (Social Good) در سطحی گسترده اراوه شده باشد.
مدتی طول میکشد تا مردم پا را فراتر از این مسائل بگذارند تا چیزی را که در سطوح بالاتر از انقلاب غیرمتمرکزسازی و بزرگتر از هر آنچه ذکر شد در حال اتفاق افتادن است نظارهگر باشند. ما باید به برداشتن این قدم کمک کنیم. اگر همیشه ارزهای دیجیتال و غیرمتمرکزسازی را از منظر عادی و معروف خود نگاه کنیم، خیلی از جنبه های آن را را نادیده خواهیم گرفت و یقینا وارد طرز تفکری ناصحیح خواهیم شد.
نکته مهمی وجود دارد که لازم میدانم برای اشخاصی که با رمزارزها به تازگی آشنا شدهاند بگویم. انقلاب بلاک چین قسمتی از تمرکززدایی محسوب میشود. خیلی از پروژههای دفاتر کل توزیعشدهای که وجود دارند با فراهم کردن شبکهای از افراد، شرکتها و سازمانهای جهانی، یک اجتماع را تشکیل میدهند و در عین حال انگیزههای اقتصادی آنها را در مسیر مناسب و درست تشویق میکنند. به عبارت دیگر، هنگامی که افراد در چنین پروژههایی مشارکت میکنند، اولویت را بر نفع شخصی میگذارند که با نفع شبکه در یک مسیر حرکت میکند.
سازمانهای غیرمتمرکز با بها دادن به رفتار صادقانه اشخاص در شبکه، از پس فساد و تقلب برمیآیند. لذا هنگامی که افراد در شبکه مشارکت کرده و تنها نفع فردی را در جلوی چشمان خود میبینند، در حقیقت به نفع جمعی شبکه نیز کمک میکنند.
ما انسانها قبل تر از این، سعی زیادی جهت جمعگرایی انجام دادهایم؛ اما بدون فناوری دفترکل توزیعشده که انگیزهای جهت رفتار مناسب به اشخاص بدهد، شاهد فجایع برپایی چنین نظامهایی بودهایم که حیاتشان با ترس و زور ممکن میشد.
زندان یا همکاری؟
داستان مشهوری از دیکتاتور شوروی، ژوزف استالین، درخصوص یک مرغ وجود دارد که ممکن است شنیده باشید. این داستان در خصوص استالین نقل شده و یا ممکن ساخته ذهن او یا اطرافیان او باشد. نخستین شواهد از آن را در دست نوشته های چنگیز آیتماتوف، رماننویس روسی میتوان مشاهده کرد.
طی سال ۱۹۳۵، استالین مشاوران بالا رتبه مورد اعتماد خود را به همراه چند رسانه بخصوص به یک جلسه دعوت کرد. استالین در این جلسه مرغ زندهای را در دست خود داشت و آن را سفت نگه داشت، و با دست دیگرش شروع به کندن پرهای مرغ کرد. پرنده بی گناه از درد فریاد میزد ولی استالین به کار خود ادامه داد تا اینکه تمام پرهای مرغ را کند.
استالین سپس پرنده را روی زمین رها کرد و مقدار کمی دانه جلویش ریخت. مرغ پرکنده شروع به خوردن دانهها کرده بود و استالین دست در جیب کرد تا مشت دیگری دانه بیرون بیاورد. اشخاصی که آنجا جمع شده بودند در کمال تعجب فقط نگاه میکردند که مرغ با درماندگی تمام بهسمت استالین برگشت و آغاز به خوردن دانههای تازه از دست او کرد؛ دستی که تا چند دقیقه قبل بیاعتنا به فریادهایش شروع به کندن پرهای مرغ کرده بود.
استالین رو کرد و به افرادی که آنجا بودند گفت که مردم مانند این مرغ هستند. رنج و عذاب را به آن ها وارد کنید و لحظهای که نیازشان را به آنها نشان میدهید، آنها برای گرفتن دانه دنبالتان خواهند افتاد.
جدا از اینکه داستان واقعی است یا نه، میلیونها انسان به سبب روحیه جمعگرایی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کشته شدند. خود من در گذشته در اوکراین و البته مدتی هم در روسیه زندگی کردهام. شنیدن داستان هولودومور بعد از دههها هنوز مرا ناراحت میکند. هولودومور قحطی عظیمی بود که در اوکراین اتفاق افتاد و در نتیجه غذایی برای مردم و نیروی کار این کشور در دسترس نبود. شوروی این رخداد را تا دههها انکار کرد تا اینکه در سال ۱۹۸۷ آخرین رهبر شوروی، میخائیل گورباچف، اعتراف به آن اتفاق وحشتناک کرد.
بین ۳ تا ۸ میلیون نفر در آن اتفاق به کام مرگ کشیده شدند. معین کردن تعداد دقیق جانباختهها تقریبا غیرممکن است چرا که بر خلاف نازیهای آلمان که آمارهای مرگ و میر را به صورت دقیق ثبت میکردند، شوروی علاقهای به این کار نداشت. یکی از روش های بدست آوردن تقریبی تعداد کشتهشدگان، تحلیل کاهش ثبتنام در مدارس ابتدایی آن دوران است.
در نوامبر ۱۹۳۲، استالین هزاران سرباز و جانفشان را جهت نگه داشتن مرزهای اوکراین فرستاد؛ هیچگونه مواد غذایی به داخل کشور وارد نمیشد و هیچکس هم حق خارجشدن نداشت. هر کسی که قدام به گندم دزدی میکرد کشته یا به سیبری تبعید میشد.
مردم از ناچاری به تغذیه از سگ، گربه، موش، قورباغه، پرندگان، برگ و علف شوریده بودند. بعضی از جنازه ها تغذیه میکردند و گفته میشود که حتی در بعضی موارد والدین فرزندان خود را میخوردند. این رخداد جهت نابود کردن مالکان زمین و روح مردم اوکراین طراحی شده بود.
در کنفرانس معروف یالتا که رهبران ابرقدرتهای جهان یعنی فرانکلین روزولت، استالین و وینستون چرچیل جهت تصمیمگیری درخصوص سرنوشت اروپا پس از جنگجهانی دوم جمع شده بودند، چرچیل به استالین اشاره کرد که جمعگرایی اجباری قطعا قطعا موجب جان باختن میلیونها انسان شده است. نخستوزیر بریتانیا بعدها گفته بود که استالین آن روز دستهای خود را بالا برد و گفت:«۱۰ میلیون نفر».
قطبیسازی
خیلی از ما استالین را بهعنوان یک انسان بد طینت میشناسیم و از این رو خیلی از متفکران محافظهکار یا لیبرترین، سوسیالیستها را همقطار شرور استالین محسوب میکنند.
ولی در خصوص چرچیل چطور؟ چرچیل برای خیلی از شنوندگان آدم خوب قصه ها بنظر میرسد. ولی ممکن است بعضی شنوندگان دیگر سخنان چرچیل را درخصوص بهره از گازهای شیمیایی به خاطر بیاورند. پس به احتمال بالا کنفرانس یالتا نشست بین دو شخص شرور بوده است.
در نامه محرمانه چرچیل اینگونه نقل شده است:
بهشدت موافق بهره از گازهای شیمیایی علیه قبایل غیرمتمدن هستم. مخالفتهای دفتر هندوستان جهت استفاده از گاز شیمیایی علیه بومیان غیرمنطقی است. گاز سلاح لطیفتری در مقابل خمپارههای انفجاری است که دشمن را مجاب به تصمیمگیری با تلفات پایین تری نسبت به هر سلاح دیگری میکند.
ولی مهم نیست شما جانب چه کسی را میگیرید. با در نظر گرفتن پیچیدگی تمام وضعیت های یادشده، احتمالا چرچیل را در یکی از دو دسته بد یا خوب جا میدهید؛ با اینکه زندگی بسیار سردرگم کننده تر از این صحبتهاست.
چرچیل یا هر فرد مهم تاریخی در هر کشوری از نظر شما و بسیاری دیگر احتمالا با یکی از دو نقطه نظر زیر مطابقت دارد:
- قهرمان تاریخ و آزادی
- ریاکار و نژادپرستِ مشوقِ کشتار جمعی
ممکن است جهت اتخاذ موضعی بینابین نیز سعی نکنید. اعتراف میکنم که نظر من که به موضوع هم ربطی ندارد، به اندازه نظر شما احتمالا نادقیق و خام است.
هدفم از بازگو کردن این داستان این بود که بیان کنم من و شما سعی میکنیم همه چیز و همه اشخاص را در دستهبندیهای افراطی کورکورانه جای دهیم.
دستهبندی و سوگیری شناختی
ما انسانها با هر اطلاعات نوینی اعم از فناوری، سلبریتیها، موسیقی، ترندهای اجتماعی و شرکتها که مواجه میشویم، جهت قراردادن آنها در دستهبندیهای افراطی، آنها را از صافی و جدول مقایسه مغز خودمان عبور میدهیم. به این روش بدون سند و منطق است که جهان را تنها در ذهن خودمان درک میکنیم.
اهل فلاسفه از افلاطون تا کانت، به روش های متنوعی طی قرنها اظهار داشته اند که ما چیزهای مختلف را طبقهبندی میکنیم. دستهبندیکردن در مرکز خیلی از اندیشههای فیلسوفانه قرار گرفته و نیروی پیشران تعدادی از سوگیریهای شناختی ما را شکل میدهد: آنهایی که در فرایند تفکر ما میانبر میزنند و ما انسانها به آنها اقتدا میکنیم.
پیش از این نیز اشاره کرده بودم که ما بهدنبال پیدا کردن الگوها و معانی هر چیزی هستیم. دستهبندی چیزهای مختلف و قالبسازی برای آنها نیز یکی ازاعمال شناخته شده ما انسان هاست.
هنگامی که در خصوص مفاهیم گستردهتری از جامعه مثل قوانین، سیاست یا اقتصاد هم فکر میکنیم، علاقه زیادی به قطبیسازی آنها داریم. ما همه موراد را یکی از دو وضعیت سوسیالیستی یا سرمایهداری در نظر میگیریم. قانونگذاری جدی یا آزادیخواهی افراطی، جمعگرایی یا فردگرایی. در خیلی از کشورهای انگلیسیزبان، به هر فرد و حذبی برچسب چپ یا راست سیاسی، آبی یا قرمز، محافظهکار یا ترقیخواهی را به میل و نیت خود میچسبانیم.
روایتی که در خصوص استالین تعریف کردم، بارها و در بسیاری از محافل بهعنوان داستانی ضدسوسیالیستی استفاده شده است. هر مرتبه که مردم چیزی شبیه به سوسیالیسم میبینند، آن را در بدترین حالت ممکن برای خود معنی میکنند و در دسته مشابهی آن را جای میدهند.
متأسفانه روایاتی از این قبیل نظامهای با بازار آزادتر نیز پیدا میشود. چه داستان هایی که از کلنیهای کمپانی هند شرقی و هندوستان تا به امروز شنیدهایم یا داستانهای الیور توییستی از کودکان کاری که جهت بالابردن میزان تولید در کارخانههای موتور بخار تا سرحد مرگ کار میکردند. ثروت و اندوخته ی خانوادههای فقیری را که ثروتمندان و قانون گذاران چپاول کردند نیز در کنار روایات دیگر جای دهید.
تعدی و ظلم فقط در دستان سوسیالیسم نیست. مثال های زیادی از آزار و اذیت طبقات پایین تحت نظام سرمایهداری افسار گسیخته موجود است. تنها فلسفه ای که صحیح تر از بقیه است این است نظام و قانون همیشه در سعی برای ضربه زدن به سر طبقات پایین جامعه هستند و چکمه های قدرت همیشه گردن قشر ضعیف جامعه را میشکند علاوه بر این رسانه ها نیز بله قربان گوی نظام های فاسد هستند ک همواره در راستای دلداری دادن به قشر پایین جامعه تلاش میکنند.
لازم به ذکر است که تاریخ سرمایهداری و تعریف آن هر دو مورد بحث است. باید بگویم که زمانی در خصوص سرمایهداری حرف میزنم، منظورم سرمایهداری لسه فر است: شکلی از سرمایهداری بر پایه ی بازار آزاد که امروزه رایج است؛ ولی در شکل خالص خود بهندرت دیده میشود.
این نکته از نظر اقتصاددانان کاملا بدیهی است اما توضیحش موردی ندارد. چکیده سخن هایم این است که هر دستهبندی از سرمایهداری و سوسیالیسم، محافظهکاری و ترقیخواهی، لیبرترین و لیبرال، چپ و راست یا هر چیز دیگری از تاریخ و جامعه مدرن در فکر دارید، ما قادر نیستیم رمزارزها را بین یا در کنار آنها جا بدهیم. اهمیتی هم ندارد که به چه سویی گرایش داریم، تا هنگامی که اشتیاق فراگیرشدن رمزارزها را را داشته باشیم اقتصاد غیرمتمرکز را جذاب خواهیم یافت.
برای خواندن ادامه مطلب “رمزارزها ، انقلاب سرمایه داری یا سوسیالیستی” به قسمت دوم این مطلب مراجعه کنید.